-
هر نفس با عشق
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 12:08
هر نفس با عشق نفس هایش بریده و بریده تر می شد،ذره ذره هوا را پایین می داد و تکه تکه بر می گرداند بالا .وقتی فهمیدم از سال 65 تا امروز همین طور سخت و سوزنده نفس می کشد رنگم پرید پرسیدم چطور این همه سختی را تحمل می کند ؟ خندید و با صدای گرفت اش گفت: ...اون دیگه مال عشقه
-
تصادف
شنبه 31 تیرماه سال 1391 09:18
از تصادف جان سالم به در برده بود و می گفت :زنده ماندنم را مدیون کلاه کاسکتم هستم ... و خدا باز از این جمله ها دلش نگرفت ،مانده ام عجب صبری خدا دارد ...
-
قصه ی تلخ
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 09:29
تلخ ترین قصه ای که شنید .قصه ی فوت مادرش بود که پدر بزرگ برایش خواند و فهمیدم که درد کوچک و بزرگ نمی شناسد ..سفره اش را در هر دلی پهن می کند و کوهی از غم را از دل بیرون می آورد زمانی که احساس به لرزه می افتد و ما گما های درونش میل به بیرون پیدا می کنند ، آن وقت است که مثل کوه سنگین می شود در دل..
-
انتخاب و قدرت چشم های خدا
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 09:19
سال ها باید از نبود کسی بگذرد تا آن را بشناسی از وقتی که دخترک رفت تازه می فهمم بعضی از رفتار هایش عمدی نبوده ... محبتش به انسان های خوب بی دلیل بوده و صبوری هایش چقدر بزرگ و قابل احترام بوده .خدا تمام این چیز ها را می دیده که انتخابش کرده بود برای دیدار...
-
افکارم را شکست می دهم هر لحظه و هر لحظه پیروزی از آن من می شود
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 11:17
دیدم را عوض کردم و به انچه که باآن احساس راحتی می کردم تغییر دادم .حقیقت ها را آنطور که دلم می خواست ترجمه کردم. نسبت به همه چیز آرامش یافتم و هیچ مشکلی از آن پس توان مقابله با من را نداشت..و من پیروز شدم.بی هیچ دردسری!
-
تولدی دوباره
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 11:28
صدای پسر همسایه ی بغلی که داشت با دوستش تلفنی صحبت می کرد از پنجره اتاق به خوبی شنیده می شد... -باور کن که نکبت از زندگیت پاک می شود .. -اصلآ ی حس و حال خوب داری مجید جان -مجید به خدا حالا می فهمم چه اشتباهی می کردم اصلآ احساس سبکی می کنم... حس می کنم تازه به دنیا آمده ام! دو روز بود که کشیدن شیشه را کنار گذاشته بود!...
-
باشد اندر صحنه بازی های پنهان
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 12:52
لعیا خواهرشو صدا کرد که بیاد تو اتاق بغلی و از میو ه هایی که آورده بود بخوره .قبلش ی موز و به کسی که داشت کف اتاق و تی می کشید تعارف کرد و اونم خورد و پوستشو رو میز لعیا گذاشت .همینکه لیلا وارد شد موز و برداشت و پوستشو کند و بدون اعتنا به دیگران خوردو او حتی ذرهای فکر نکرد که شاید میوه را دیگری خورده باشد.ولعیا خندید...
-
مهمانی
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 14:03
اونقدر دل بزرگی داره که میشه تو دلش هزارتا آدمو جا بده .می خواست همکاراشو به خونش دعوت کنه ،نزدیک به یک ماه که تو خونش بنایی .خ.نه ای کهبا اشتیاق واردش بشی دیگه برات مهم نیست درو دیوارش چه شکلیه ..کوچیک یا بزرگه .. با خنده نگاه کرد و گفت .گفتم به خاطر اینکه دوستام میان باید یکم سر وضعشو سامان بدیم .چه دل مهربون و ی...
-
گاهی می شود خوشبختی را خرید
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 13:33
اومد تو اتاقو کف اتاقو تی کشید .فضای اتاق پر شد از بوی مواد شویند هایی که روی تی ریخته بود .از بوی اتاق راهی حیاط دفتر شدیم که خانم مسنی از توی چهار چوب درب سرک کشید و درخواست کمک مالی کرد یکی جواب داد ما خودمون نیازمندیم به درگاه خدا برو خانم .همینکه از بچه ها جدا شدم دستمو تو جیبم بردم هزاری چسب خورده ای بین کاغذای...
-
گاهی صدای افکار بلند می شوند
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 12:13
به من می گفت عجیبی ... نمی دونم پر حرفی ! بهش گفتم حرفای من مخاطب نداره ! من فقط بیشتر وقتا بلند فکر می کنم.
-
آرام گرفت
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 12:10
اسم دخترمان را بگذاریم انسیه دلش هری ریخت -چرا ،انسیه کیه؟ با تمآنینه پاسخ داد: لقب حضرت زهراست
-
حکمت خدا کجا..و قیاس ما کجا
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 13:48
حتمن گناهی کرده ای که به این روز افتاده ای ! که خدا تو را فلج کرده با خونسردی هر چه تمام پاسخ داد: من هم مثل تو فکر می کردم شاید گناهی کرده باشم خدایا! که به واقعه ی کربلا رسیدم ... دست های از بدن جدا سرهای از بدن جدا جان های از بدن جدا شکوه ای نکردم به خدا و گفتم برای تو یک پا را از دست دادن کم است اگر چه به انتقام...
-
استخاره
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 13:46
کتاب استخاره را برداشت "بگذار ببینم خدا خوب یا بد است"... _خیلی خیلی بد است. با دلخوری نگاهم کرد و با قاطعیت هر چه تمام با تمام لحن کودکی اش گفت :استخاره ها دروغ می گویند خدا خیلی خیلی خوب است... و ایمانش را به کتاب استخاره از دست داد.
-
ارث
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 13:47
خدا رحمت کند مادرش را... چشم هایش رفتارش به مادرش رفته انگار همه چیز مادرش را به ارث برده حتی غم های مادرش را ..
-
قصه ی بود و نبود
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 14:21
یکی بود یکی نبود،اون یکی که همیشه بود خدا بود و اون یکی که هیچ وقت نبود آدم بود.
-
غرق گمراهی
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 13:04
راه های زیادی را اشتباهی رفته بود.. تاجایی که به سرزمینی رسید که هیچ وقت خورشید طلوع نمی کرد . آنجا همیشه شب بود ،در سیاهی شب ها خودش را نیز گم کرده بود و هیچ وقت چشم هایش عادت به نور نداشت .و شاید... روزی به انتهای این سیاهی ها برسد لحظه ای که دیگر خیلی دیر است.فاصله ی یک نفس است.
-
دنیا را نباید اشتباهی گرفت
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 09:32
پسر عمویش هر بار که به اتاق تزیین شده و پر اسباب بازی او می رفت با نگاهی پرحسرت ابروهایش را در هم می کشید و زیر لب می گفت :خوش به حالش هر بار یک وسیله ی جدید دارد او چقدر خوشبخت است اما نمی دانست معنای نداشتن مادر را...و این چنین است کوچکی دنیای بعضی از ما انسان ها... جایی روی دیواری نوشتم دنیا را نباید اشتباهی گرفت...
-
امید
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 12:02
هر شب به امید دیدن او به خواب می رفت... و هر روز به امید ندیدن او بیدار می شد... می دانست که نخواهد آمد...
-
لحظه ی خداحافظی
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 11:53
پدرش راه می رفت مادرش گوشه ای می نشست . مادرش به روی گونه اشک می ریخت و پدرش اشک هایش را دوباره در چشمانش می ریخت . پدر یعنی سکوت و مادر یعنی فریاد...
-
تخم مرغای رنگی
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 11:45
پسرک با تخم مرغ های رنگی در دستان کوچکش در کنار قبر مادرش انگار از خدا دلش گرفته بود و هزاران چرا؟در قلب کوچکش بی صدا فریاد می کشید .اینبار میزبان خانه ی آن ها میهمان ها بودند که دسته دسته سبزه می آورند برای مادرش و چقدر شلوغی و چقدر تنهایی در دل کوچکش جوانه می زد و مرد یعنی تحمل این همه مصیبت و باز بر روی پاها راه...
-
شکر بزرگ
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 11:34
پیرزن پس از پیدا کردن پلاستیکی از روی زمین خدا را شکر کرد و به جمع کردن خیرات پرداخت .
-
افشا گری یک راز سر به مهر
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 14:21
تمام امیدش را برداشت و با لحنی آکنده از معنا فریاد زد می روم . اماهر بار که عزمش را جزم رفتن می کرد گذشت زمان عصبانیتش را می بلعید و او کمیی آرام می گرفت .بعد ها فهمید که کسی که هر بار می خواست از خانه برود عصبانیتش بوده نه خود واقعیش.