داستان

اثری از یک نا نویسنده

داستان

اثری از یک نا نویسنده

باشد اندر صحنه بازی های پنهان

لعیا خواهرشو صدا کرد که بیاد تو اتاق بغلی و از میو ه هایی که آورده بود بخوره .قبلش ی موز و به کسی که داشت کف اتاق و تی می کشید تعارف کرد و اونم خورد و پوستشو رو میز لعیا گذاشت .همینکه لیلا وارد شد موز و برداشت و پوستشو کند و بدون اعتنا به دیگران خوردو او حتی ذرهای فکر نکرد که شاید میوه را دیگری خورده باشد.ولعیا خندید و گفت پس من چی ؟لیلا گفت همه چیز گاهی صحنه ها حقیقت دیگری دارند و درست بر عکس ذهن ماست واقعیت و از آن به بعد سعی کرد در قضاوتش حتی به چشمانش اعتماد صد در صد نداشته باشد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد