تلخ ترین قصه ای که شنید .قصه ی فوت مادرش بود که پدر بزرگ برایش خواند و فهمیدم که درد کوچک و بزرگ نمی شناسد ..سفره اش را در هر دلی پهن می کند و کوهی از غم را از دل بیرون می آورد زمانی که احساس به لرزه می افتد و ما گما های درونش میل به بیرون پیدا می کنند ، آن وقت است که مثل کوه سنگین می شود در دل..