تمام امیدش را برداشت و با لحنی آکنده از معنا فریاد زد می روم .
اماهر بار که عزمش را جزم رفتن می کرد گذشت زمان عصبانیتش را می بلعید و او کمیی آرام می گرفت .بعد ها فهمید که کسی که هر بار می خواست از خانه برود عصبانیتش بوده نه خود واقعیش.
سارا
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ